پارسا در شب عید مبعث
شب عید مبعث من و پارسا ساعت 7 غروب به قصد پارک از خونه رفتیم بیرون. توی راه ، نزدیک خونمون یه مغازه داره که لوازم کشاورزی می فروشه و واسه همین هم همیشه یه تراکتور برای فروش بیرون از مغازه میذاره. هر بار که از کنار اون تراکتور رد میشیم پارسا چند دقیقه مکث می کنه و با دقت به تراکتور نگاه می کنه و به من میگه : "ببین در نداره" "ببین سقف نداره" خلاصه تموم فرق هایی رو که با ماشین معمولی داره یکی یکی اسم می بره. این بار که داشتیم از کنار تراکتور رد می شدیم و پارسا محو تماشای اون بود ، بهش گفتم دوست داری سوارش بشی گفت :آره من هم به آقای مغازه دار گفتم و اون هم که همیشه شاهد نگاه ه...